سریع و آتشین
دوست داشتن گرگ والاستریت سخت است؛ بهخصوص بهدلیل آن پایان، که بیشتر شبیه به پایان تحمیلیِ فیلمهای ایرانیست. درست مثلِ پرواز (رابرت زمهکیس)، اینجا هم با فردگرایی ناب و سیستمیکه تنها فرد را بهعنوان نهاد میشناسد روبهرو هستیم؛ علاوه بر آنکه گرگ والاستریت نمایش بیپردهای از شکلگیریِ سرمایهداریای است که در حال حاضر آمریکا را هم تهدید و همزمان سرپا نگهداشته.
آخرین ساختهی اسکورسیزیِ بزرگ، متأسفانه برخلاف آنچه تصوّر میشد حتا یادآور رفقای خوب هم نیست. برای آنها که سریال آشنایی با مادر را دنبال کردهاند، گرگ وال استریت به طرز آشکاری یادآور فصل هشتم و نهم این سریال پُرطرفدار است: راویِ دروغگو و گیج که به میل خود واقعیت را تحریف میکند تا موقعیتها را چنان تعریف کند که باب میل خودش باشد و جلوتر وقتی حقیقت را لو میدهد به ریش ما که باور کردهایم بخندد. در کنار وراجیهای تمام نشدنی که در مواردی به نتیجهگیریهایی چنان جفنگ میانجامد که بیننده را شوکه میکند. ایدهای که شاید در تلویزیون و برای یک نمایش بیست دقیقهای عالی باشد اما برای فیلمی سه ساعته قابلیت چندانی ندارد. همین امر باعث شده گرگ والاستریت اثری بیهویت باشد که برای سرپا نگاه داشتن خود مجبور میشود به جنسیتِ افسار گسیخته و ابزورد بیدلیل (مثل صحنهی گیر کردن غذا در گلوی دنی) روی بیاورد.
با تمام این اوصاف همچنان با تدوین بینظیرِ تلما شونمیکر مواجهیم. احتمالاً تنها تدوینگری که به این راحتی در دل فلشفروارد، فلش بک میزند و همزمان روایت زمانِ حال فیلم را حفظ میکند بدون آنکه خللی در همراهی بیننده ایجاد کند.