:یادداشت‌ها و نقدهای سینمایی حسین جوانی***********در اینستاگرام #سینماقصر را دنبال کنید ***********

۲۰ مطلب با موضوع «معرفی فیلم» ثبت شده است

معرفی فیلم The Lone Ranger / رنجر تنها

پالایش کمیک

برخلاف رنگو که یک فیلمِ تبدیل شده به کارتون بود، رنجر تنها یک کارتونِ فیلم شده است. از همین رو بسیاری را که به هوای دیدن فیلم جدیدِ گور وربینسکی و دپ به تماشای رنجر تنها نشسته‌اند را نااُمید می‌کند. بی‌دلیل نیست که فیلم دقیقاً از همین دو ناحیه نامزد تمشک طلایی شده است.

رنجر تنها برای نوجوانی که فارغ از نام‌ها فیلم را ببیند جذاب و عبرت‌آموز خواهد بود و وقتی والت دیزی سازنده‌ی فیلم است قرار هم بوده چنین دستاوردی حاصل شود و نه بیشتر. این درست که فیلم ملغمه‌ای نامرغوب از بزرگ مرد کوچک‌ست تا مرد مرده و قطار افسارگسیخته، اما با این حال، رنجر تنها، به آن اندازه‌ای که مورد هجمه قرار گرفته فیلم بدی نیست. همچنان می‌توان شاهد حرکت‌های عجیب و غریب و سرشار از ذوق ورزی دوربین در صحنه‌ی اکشن بود و بازی جانی دپ در خور حس‌وحال فیلم (اگر نخواهیم با نقش‌آفرینی‌اش در نقش جک گنجیشکه در دزدان کارائیب مقایسه کنیم) مفرح و سرگرم‌کننده است.

 رنجر تنها نه به شکلی چند لایه  بلکه ساده و همه‌فهم روندی را که تمدن آمریکایی پیموده به نمایش می‌گذارد و حتا می‌تواند گوشه چشمی‌شیطنت‌آمیز به حال حاضر داشته باشد: سردمدارن دزد که به اسم منافع، در حال گسترش دارایی‌های خود هستند، از افکار عمومی ‌برای توجیه رفتارشان بهره می‌برند و در این میان این کارگران چینی هستند که در حال توسعه‌ی خط آهن‌اند.

از سوی دیگر توجه ویژه‌ی فیلم به آداب‌ورسوم سرخ‌پوستی، همان‌طور که نشان می‌دهد، روحی هستند که در دل سرزمین کهن دمیده شده‌اند، و هم‌زمان به شوخی با آنها می‌پردازد، نخ اتصال دو دنیای متفاوت فیلم است. دنیای سرخ‌پوستی طرد شده (فریفته شده) که به سفیدپوستی می‌آموزد از طریق نفیِ خط مشیِ رفتاری‌اش از فریفتگی نجات یابد. این مسیر در واقع پالایش مرد سفید‌پوست است که از دل رفتار انتقامی ‌سرخ‌پوست شکل می‌گیرد.

۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۲۳ ۰ نظر
حسین جوانی

معرفی فیلم کاپیتان فیلیپس

خونِ نجات بخش

سه عنصر اساسی فیلم‌های گرین گراس اینجا در بهترین شکلی کنار هم قرار گرفته‌اند: انسان‌های محصور، تعلیق کنترل شده و خون. کاپیتان فیلیپس پتانسیل تبدیل شدن به فیلمی ‌قهرمانانه را دارد اما به جای آن به سه عنصر اساسی گرین گراس وفادار می‌ماند: داستان پُر هیجانِ انسان‌های محصور و ترسیده‌ی کشتی‌ای تجاری که توان مقابله با چهار مرد مسلح را ندارند، رفته‌رفته تبدیل به مجموعه‌ای از تصمیم‌گیری‌های فردی می‌شود که زنده‌ماندن شخص در موقعیت‌های خطرناک را به‌شکل مستقیمی ‌به منش شخصی آنها نسبت می‌دهد. همچون پرواز93 یا یکشنبه‌ی خونین اینجا نیز خونِ دیگران نجات‌بخش است .همچنین ایثار غیرقهرمانه، کاپیتان فیلیپس را به کاتولیکی/ ایرلندی‌ترین فیلم گرین گراس، بعد از یکشنبه‌ی خونین، تبدیل کرده است.
فیلم تبلیغاتی، فیلم سفارشی، قدرت‌نمایی ارتش آمریکا، ...، اسمش هرچه باشد مهم نیست. کاپیتان فیلیپس فارغ از هر اَنگی که بخواهیم به آن بچسبانیم، فیلم درست و خوبی است. تعلیق و کششی اصیل و فکرشده دارد. شخصیت‌پردازی‌هایی که باورپذیر از آب درآمده‌اند و مستندنمایی که راه را برای تخیل‌ هنرمندانه باز گذاشته است.
بازی هنکس فوق العاده است. هنکس، صحنه‌ی نهایی و نمایش شوکی که ناشی از بیرون آمدن از چنین فاجعه‌ای است را چنان با استادی بازی کرده که گویی در حال دیدن صحنه‌ای مستند هستیم نه بازیِ بازیگری شناخته شده.

۰۳ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۸ ۰ نظر
حسین جوانی

معرفیِ فیلم جاذبه

 کشش

نقاب زیبا و مسحور‌کننده‌ی فیلم را که کنار بزنید، جاذبه، شبیه به فیلم ترسناکی است با الگویی کلیشه‌ایِ فرار دختری از دست نیروی شر و در انتها رهایی. جای نیروی شر را جاذبه‌ی زمین گرفته و محیط هم به جایِ دهات کوره‌های تگزاس، جو زمین است. با این حال، جاذبه سینماترین (و نه سینمایی‌ترین) فیلم چند سال اخیر است. فیلمی‌که با بردن داستان به جایی که تا به حال بدین درجه از دقت و وسواس نمایانده نشده و تأثیرات پیچیده‌ی پیرامونی‌اش بیننده را میخ‌کوب می‌کند. این همان عصاره‌ی ناب سینماست در جهت چسباندن بیننده‌ی فیلم به صندلی‌اش با بیانی نو از داستان‌هایی هزاربار گفته شده اما چنان جذاب و تازه که گویی اولین بار است روایت می‌شود.

شخصیت‌پردازی‌های زیرکانه‌ی فیلم نیز به حجم سنگین فیلم کمک شایانی کرده: مردی که به راحتی دل می‌کند در مقابل زنی که به راحتی هر چیزی را رها نمی‌کند. دو سبک متفاوت زندگی که حالا برای زنده بودن باید به روش طرف مقابل تن در دهند. اینکه زنده ماندن مساویِ تغییر دیدگاه است یادآور این نکته‌ی کلیدی‌ست که زنده ماندن در محیطی ناشناخته، نه بر پایه‌ی تجربه بلکه بر اساس خلاقیت لحظه‌ای و روشن نگه ‌داشتن چراغ امید محقق می‌شود.

استعاره‌ی پیچیده‌ی فیلم برای ما صحنه‌ی رویاروییِ خیالیِ رایان و مت در سفینه است که یادمان می‌اندازد این ذهن ماست که تن به هم‌زمانیِ جاذبه‌یِ زمین و تقدیر می‌دهد. متِ درون ما می‌خواهد زنده بماند. می‌خواهد حتا شده تحت تأثیر جاذبه‌ی سکون‌آور خورشید همواره به روی زندگی و آفتابِ هر روز صبحش  لبخند بزند.  

۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۷ ۰ نظر
حسین جوانی

معرفی فیلم نبراسکا

مثل یک نوشیدنی گرم در زمستان
پیرمردی از کار اُفتاده نیاز به هدفی در زندگی دارد اما این هدف در واقع سرپوشی‌ست برای احساس زنده بودن و دستاورد زندگی را به رخ اطرافیان کشیدن. موضوع ساده‌ی فیلم وقتی پیرمرد در وانت نواَش نشسته و به سختی رانندگی می‌کند متجلی می‌شود. درست وقتی نمی‌خواهد پسرش را در کنارش ببیند با این‌که تمام تلاش او برای به دست آوردن یکی میلیون دلار میلی بود که برای باقی گذاشتن چیزی برای بچه‌هایش خلاصه می‌شد.
پیرمرد نمی‌خواست‌ فاصله‌ای که در زندگی او با ازدواج، و مهاجرت به جایی دیگر، خالی مانده بود، برای هم‌شهری‌هایش با تصویر پیرمردی رنجور پُر ‌شود. تمام خواست و نیاز او به نفس کشیدن در این خلاصه می‌شد که به تمام هم‌شهری‌هایی سابقش حالی کند همان جوان پُرغروری است که از جنگ برگشته. هم او که با پُرطرفدارترین دختر شهر عروسی کرده. تمامش یک نمایش خودخواهانه است اما پیرمرد برای پایان زندگی‌اش به این نمایش نیاز دارد. حتا بیشتر از آن نگاه زیر چشمیِ محبت‌آمیز و پدرانه وقتی پسرش برایش یک وانت نو خریده. برای اطرافیانش و به خصوص خانواده‌اش او مدت‌هاست که مرده است. تنها پسر کوچک‌اش است که تازه به سنی رسیده که نیاز به پدر را درک می‌کند. چون هنوز راه و رسم زندگی و تن دادن به حیات را نفهمیده است. در نتیجه نبراسکا را می‌توان فیلم پدرها و پسرها دانست و تمام آزاری که با نهایت عشق در تمام طول زندگی‌شان به هم می‌رسانند تا از مادینگی ِدنیا در امان بمانند.
بعید است از این مدل آدم‌هایی که توی فیلم هستند چندتایی دور و برمان نداشته  و یا حتا همین کارها را برای آنها انجام نداده باشیم. نبراسکا به همین دلیل بیش از هر چیز ما را به مرور خاطرات و فکر به عزیزامان وا می‌دارد و مثل یک نوشیدنی گرم در زمستان، به راحتی جای خودش را در دل بیننده باز می‌کند.
نبراسکا به نسبت فیلم‌های قبلی پین، فیلمی ساده و راحت است که خودانگیخته به توضیح موقعیت‌ها و انگیزه‌های شخصیت‌ها می‌پردازد تا همه چیز تبدیل به نمایش گرمی از انسانیت و خانواده شود .  این درست که عمقِ مثلاً نوادگان را ندارد اما همچنان سرشار از ستایش زندگی و میل به حیات است. هُنری که پین در پرداخت آن به استادی رسیده است.

۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۵ ۰ نظر
حسین جوانی

معرفی فیلم بخشش تنها از آن خداست

فعل‌ها و صفت‌ها

این یک موقعیت خاص، است. در موقعیت خاص چند آدم خاص، داریم. یادتان نرود که این یک موقعیت خاص، است. آدم‌ها راه، می‌روند. راه رفتن آن‌ها خاص، است. این «است بودنِ» راه رفتن آن‌ها بی‌نهایت اهمیت، دارد. آن‌ها با دقت به یکدیگر نگاه، می‌کنند. نگاه کردن یک کار خاص، است. سکوت از نگاه کردن خاص‌تر، است. آن‌ها دنبال هم راه، می‌روند و ما به دقت به آن‌ها نگاه، می‌کنیم. این یک «دیدن»، است. در اوقات فراغت، آن‌ها دی...، یا...، لوگ...، می...، گو...،یند. دیالوگ گفتن آن‌ها مهم، است. خانه‌های آن‌ها به رنگ خاصی، است. زردها «زرد»، است. قرمزها «قرمز»، است. آن‌ها شاید با هم درگیر، شوند. این یک «درگیری»، است. آن‌ها که درگیر نمی‌شوند درگیری را نگاه، می‌کنند. این یک «تماشا کردن»، است. هم‌چنان یادتان نرود که این موقعیت خاص، است. آدم‌های خاص پایان‌های خاص می‌آفرینند. این یک «آفریدن»، است.

آن‌چه حوصله کردید و خواندید را می‌توان برگردان کلامیِ میزانسن‌ها و موقعیت‌های بخشش تنها از آن خداست دانست. گویی درگیر ترجمه‌ی متنی از هیدگر هستیم و این «است»‌ها باید خیلی مهم جلوه کنند تا این «اَست‌نده» بودن «است» به عنوان یک مفهوم هیدگری که در نهاد شخصیت‌ها استعلا یافته است، حسابی توی چشم ما فرو رود. بخشش...، مجموعه‌ای از فعل‌هاست که به جای نمایش اعمال در حال جلا بخشیدن به صفت‌هاست. طبیعی می‌نماید که از مناسباتش سر در نیاوریم. از خشونتش. از سکونش. نادَرکجایی و بی‌دَرزمانی‌اش و از همه مهم‌تر چرایی‌اش؟ دنیای بخشش... دنیایِ پس از بزرخ است. فیلم در واقع با جهنم شروع می‌شود و در جهنم تداوم می‌باید. کیفر اعمال چنان نزدیک و عظیم است که خشونت عریانِ جاری در لحظه‌لحظه‌ی فیلم در واقع زجر انسانی را به سُخره گرفته است. جهانی که نیکلاس ویندینگ رفن خلق کرده(چه از استتیک‌اش به  عنوان یک فیلم لذت ببریم چه نه) دوزخی زمینی است که نتیجه اعمال شخصیت‌ها متناسب با کیفیت رفتاری‌شان نیست. چرا که هر فعلی در مجموعه‌ای از ریشه‌های نادیده‌ی روانی معنا می‌یابد و در دنیایی که تنها غرایز حیوانی منابع توضیحِ معنای زیستن‌اند، تکثیر می‌شوند. این‌گونه است که هیچ‌کس، هیچ‌کس را نمی‌بخشد. در نتیجه فردیت و میل به جاودانگی هر یک از شخصیت‌ها در چنین دنیاییِ خالی از معنویتی تنها با خشونت افسار گسیخته معنا می‌باید.

حقیقت این است که لذت بردن از بخشش...  کار سختی‌ست با این حال ویندینگ رفن نیز هم‌چون دیوید لینچ (در دوره‌ای که به خلق آیلند امپایر انجامید) بی هیچ ابایی در حال اعتلای آفرینش خود است. بخشش... استحکام قسمت سوم‌ِ مواد فروش (2005) را ندارد، از غنایِ معناییِ برانسون(2008) دور مانده و یا هم‌چون راندن(2011) موفق نمی‌شود بیننده را با حلولِ توحش در نهاد شخصیت‌ها همراه کند اما برای ویندینگ رفن در تمامی زمینه‌ها گامی رو به جلو محسوب می‌شود. حداقل‌اش این است که می‌توانیم از تماشایِ بالندگی سبک یک هنرمند بهره‌مند شویم.  
۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۱ ۰ نظر
حسین جوانی

سینماقصر: August: Osage County/ آگوست: اوسیج کانتی

August: Osage County
آگوست: اوسیج کانتی /  جان ولز / 2013 :
سینماقصر: خانواده‌ی از هم گسیخته. پیر شدن .بازی‌های بی نظیر.
کیفیت:حتما ببینید

معرفیِ فیلم آگوست: اوسیج کانتی(August: Osage County)

رازها و دروغ‌ها

از تلخ ترین حقایق زندگی جدا از طولانی بودنش این است که ما خواهی نخواهی شبیه به پدر و مادرهای‌مان می‌شویم. آگوست... بیش و پیش از مجموعه‌ی دروغ‌ها و رازهای خانوادگی که در خود پنهان کرده، نمایش انتقال این شباهت‌هاست.

به مرور با سه نسل از خانواده‌ای روبه‌رو می‌شویم که مهم‌ترین دغدغه‌شان زنده و قوی ماندن در سخت‌ترین شرایط است. آنها با دیگران تلخی می‌کنند؛ به آنها خیانت می کنند؛ به الکل و مواد پناه می‌برند؛ از خانه‌شان فرار می‌کنند. خودکشی می‌کنند... اما هیچ‌گاه از جایگاه خود به عنوان قوی‌ترین عضو یک جمع عدول نمی‌کنند. در واقع رفتار آنها، تمامی کنش‌هایی برای بقاست. بقا نه به معنای زنده ماندن بلکه به معنای زندگی دیگران را به بهانه‌ی زنده ماندن بلعیدن.

 

۰۳ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۱ ۰ نظر
حسین جوانی

سینماقصر:The Family / خانواده

The Family
خانواده/ لوک بسون / 2013 :
سینماقصر: خانواده‌ی مافیایی در حال فرار. مهیج. باورپذیر
کیفیت: سرگرم کننده


معرفیِ فیلم خانواده(The Family)

خوشمزه و خوردنی‌

هرچند که خبری از اصالت لئون یا آنجل‌آ نیست، اما شیوه‌ی پیش‌برد داستان و فیلم‌برداریِ برخی از صحنه‌های فیلم (مثلِ صحنه‌ی پیاده‌شدن مافیا از قطار) و دیالوگ‌نویسی‌ای متکی بر آدم‌های متلک‌پَران، یاد‌آور دوران اوج لوک بسون است. بسون، خوب بلد است موقعیت‌هایی ساده را با صحنه‌های جذاب، رنگ‌ولعاب ببخشد و بیننده را به ادامه‌ی دیدن وا دارد.

خانواده، بیشتر به کارتون شبیه است: فیلم‌نامه‌ی مهندسی شده‌ی دقیقی دارد و بازیگرانی که در نقش‌های‌شان برای‌مان آشنا هستند. با این اوصاف، فیلمِ یک‌بارمصرف، اما سرگرم‌کننده و خوش‌ساختی است. قبولِ این‌که گروهی از مافیا وارد شهری بی‌سر‌وصدا شوند و پلیس‌ها و آتش‌نشان را بُکشند با آر‌پی‌جی به خانه‌ای حمله کنند و همه‌چیز با دخالت و تیراندازیِ دو نوجوان حل شود زیادی دور از تصور است؛ اما همین‌ها در خانواده چندان منطقی و مفرح جلوه داده شده‌اند که به‌راحتی حضور خانواده‌ای را که به هر کس می‌رسند تا حد مرگ کتکش می‌زنند و کسی هم شکایتی ندارد، می‌پذیریم. اُنس و اُلفت‌شان را و حتا غریبی و بی‌کسی‌شان را. 

فِردی برای رابرت دنیرو شخصیت تازه‌ای محسوب می‌شود. هرچند دیگر از دست‌مان در رفته چند بار او را در نقش مافیای نیویورکی دیده‌ایم و جلوتر چندین بار همین شخصیت را به سُخره گرفته، اما در خانواده با چیزی میان این دو رویکرد مواجهیم: با ایتالیایی‌ـ امریکایی‌ای که چندان از کرده‌ی خود پشیمان نیست و هم‌زمان دست‌کم گرفته می‌شود و چنان حقیر شده که به هر خفتی تن در می‌دهد. صحنه‌ی فوق العاده‌ی نمایش رفقای خوب در سینما و آن نمای بی‌نظیر از دنیرو که یاد‌آورِ سینما پاردایزوست چنان خوب به دل خانواده نشسته که تصور کسی جز دنیرو را در فیلم غیر‌ممکن می‌کند. با این‌که خانواده به شخصیتی که دنیرو ایفا می‌کند متکی نیست با این حال بسون همان استفاده را از دنیرو کرده که ده‌نمکی از شریفی‌نیا می‌کند.

خانواده همان‌قدر که در اسم و محتوا (حفظ خانواده تنها دغدغه‌ی اصلیِ آدم‌هاست) یک فیلم آمریکایی خوب است در مقابل به شیوه‌ی کمدی‌های خوش‌ساخت فرانسوی ساخته شده و این ترکیب عجیب مثل دست‌پختِ مگی (با بازیِ میا فارویی که گویا قرار نیست پیر شود) هرچقدر هم که از وطن اصلی‌اش دور باشد همچنان خوشمزه و خوردنی‌ست.



۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۲۳ ۰ نظر
حسین جوانی

سینماقصر:Short Term 12 / دوازدهِ موقتی

Short Term 12
دوازدهِ موقتی/  دستین کرتون/ 2013 :
سینماقصر: تداوم زندگی با وجود رنج‌ها. فکرشده. صمیمی
کیفیت: حتما ببینید

معرفی فیلم دوازده موقتی(Short Term 12)

صبر کن تا بگذره

فیلمی روان و دوست داشتنی درباره‌ی گذشتن از مراحل سخت زندگی. دستین کرتون، دوازده موقتی را بر اساس فیلم کوتاهی که پیشتر خودش ساخته گسترش داده و به لحنی فکر شده رسیده: ترکیبی از ملالت زندگی در کنار انفجاری که از فشارهایی عصبی ناشی می‌شود.کرتون اکثر شخصیت‌هایش را در دوراهی زندگی یا پوچی قرار می‌دهد و می‌کوشد نشان دهد این انتخاب شخص در مواجه با مصیبت‌های زندگی‌ست که آینده‌ی او را می‌سازد نه نگه‌ داشته شدنش در مرکزی خاص و یا حتا تحت مراقبت دکتر بودن. در نتیجه آدم‌های دوازده موقتی همان‌قدر که معمولی به نظر می‌رسند عمیق و دست نایافتنی هستند

تجربه‌هایی هولناکِ دوران کودکی و نوجوانی تجربه‌هایی ناب هستند که علاوه بر بار روانی، با خود گوشه‌گیری و ترس تکرار را به همراه دارند .بچه های درمانگاه- زندانِ دوازده موقتی باید طی حضور موقتی‌شان بیاموزند چیزی که مهم است، مدیریت عصبیتی‌ست که آنها را از شکل عادی زندگی خارج و حضورشان در اجتماعات عمومی، مثل مدرسه، را با مشکل مواجه کرده است. آنها تحت نظر قرار گرفته‌اند زیرا یافتن آدم‌هایی که در این عبور کمک حال‌شان باشند از سخت‌ترین کارهای دنیاست. از این رو دوازده موقتی راویِ یکی عجیب‌ترین رابطه‌ها در میان فیلم‌های سال 2013 است. شاید عامل اصلی اینکه فیلمی ساده و سر راست در ذهن‌مان باقی می‌ماند چنین چیزهایی باشد. رابطه‌ی گریس (بری لارسون) و میسن (جان گالاگر جونیور) چیزی از جنس سایر رابطه‌های که به شکل معمول در فیلم‌ها می‌بینیم نیست. میسن (که گالاگر آن را به شکل کمال یافته‌ی شخصیتش در سریال اتاق خبر تبدیل کرده) به شکل هم‌زمان نقش معشوق/ شوهر/ پدر را برای گریس ایفا می‌کند  و  همان‌طور که از این ایفای نقش‌هایی متناقض خسته و دل‌زده شده، از مجاورت با دختری که همچنان حفره‌های سیاه درونش را از او پنهان می‌کند لذت می‌برد. عقده‌ی فرو خورده‌ی گریس که با خبر آزادی پدرش از زندان در طول فیلم رفته رفته سر باز می‌کند، این بار با همراهی و صبوری مدیسن به مسیر درستی هدایت می‌شود و این دو می‌آموزد آنچه را که سعی در آموختنش به بچه‌ها دارند در مقام عمل با چه سختی‌هایی همراه است. شاید به همین دلیل باشد که ابتدا و انتهایی فیلم سکانس‌هایی مشابهی هستند با رفتارهایی مشابه اما در این گذر کوتاه زمان آدم‌ها چیزهایی یاد می‌گیرد که وقتی بعدها تجربه‌های‌شان را برای دیگران تعریف می‌کنند باعث شگفتیِ خود و دیگران می‌گردند.پس در هر انفجار عصبیتی باید صبر کرد تا بگذرد.

۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۲۱ ۰ نظر
حسین جوانی

سینماقصر:Inside Llewyn Davis / درون لوئین دیویس

Inside Llewyn Davis
درون لوئین دیویس/ برادران کوئن/ 2013 :
سینماقصر: دست و پا زدن در لجن. دایره‌ی پوچ زندگی. کوئنی
کیفیت: حتما ببینید


معرفیِ فیلم درون لوئین دیویس(Inside Llewyn Davis)

تداوم کابوس

فیلم که تمام می‌شود هیچ اتفاق خاصی نیفتاده است اما باطنِ فیلم همچون باطنِ لوین یقه‌ی ما را ول نمی‌کند. درون لوئین دیویس مدت‌ها بعد از پایان فیزیکی فیلم تازه جایش را در مغز ما باز می‌کند. مایی که در تمام مدت فیلم با این احساس که آنچه می‌بینیم بخشی از زندگی و درونیات خود ماست جنگیده‌ایم، با آن پایانِ شجاعانه/ رندانه، گویی در گوشه‌ی رینگ کوئن‌ها قرار گرفته‌ایم. حزنی خود خواسته بر فیلم حکم فرماست که با نوعی پذیرندگی و بداقبالی به وسیله‌ی لوئین پشتیبانی می‌شود. این رویکرد در بستر مذهبی فیلم به گونه‌ای جسورانه از نزدیک شدن به فطرتِ آدمی، در قالب فیلمی به ظاهر درباره‌ی موسیقی، باعث می‌شود، درون... تاثیر پذیری‌اش را با ضرباهنگی کُند بر روان ما آغاز کند و با تداومی آزاردهنده به بخشی از روزمرگی ما تبدیل شود.

اما شبیه این است که برادران کوئن عکس‌های قدیمی را نگاه می‌کنند و میان حرف‌های یومه‌ای که محض گذراندن زمان به هم تحویل می‌دهند برای آدم‌های توی عکس‌ها داستان‌هایی سَر هم می‌کنند و به ریش‌شان می‌خندند بعد فکر می‌کنند چرا همین را فیلم نکنیم؟! تا اینجای کار موضوع خیلی ساده به نظر می‌رسد اما مسئله آنجاست که بردارانِ  نابغه همه چیز این فیلم/ داستان/ زندگی را از صافی ذهنیات، روحیات و خاستگاه‌های مذهبی و میهنی‌شان می‌گذرانند. ملغمه ای که حاصل می‌آید در دست هر کارگردان دیگری اثری مغشوش و بی‌سروته از آب در خواهد آمد اما نزد کوئن‌ها چنان پیکره‌ی منسجم و همگنی دارد که انگار نه انگار ماجرا از دید زدن عکس های قدیمی شروع شد!

درون لوئین دیویس هم از این قاعده مستثنا نیست. لوئین هم مثل بارتُن در بارتُن فینک یا استاد در یک مرد جدی در ظاهر امر شبیه کاریکاتوری‌ست که برادرها انتخابش کرده‌اند تا هرچه می‌توانند بر سرش بلا بیاورند اما با کمی دقت معلوم می‌شود مسیری که این شخصیت‌ها می‌پیمایند چطور از هزارتوی ذهنیات کوئن‌ها گذشته و پلان به پلان قوام یافته. این‌گونه است که فیلم به ظاهر سرشار از موسیقیِ درون... بیشتر شبیه به مرثیه‌ای می‌شود برای مردهایی حاشیه‌ای که جریان اصلی موسیقی نابودشان کرده و هم‌زمان سرشار از ارجاع‌های مذهبی (از سرگشتگی و بی‌مکانی بگیرد تا بی‌هویتی) که درون... را از کیفیتی اسطوره‌ای غنی کرده. با این حال باز هم کوئن‌ها به همین هم قناعت نکرده‌اند و ساختار روایی فیلم را جوری پیش می‌برند که همه چیز در هاله‌ای از تکرار یک کابوس همیشگی خودنمایی می‌کند. کوئن‌ها همچنان با قدرتی باور نکردنی، زندگی را تبدیل به کابوس و کابوس‌هایی شخصیت‌های‌شان را تبدیل به زندگی ما می‌کنند.

۱۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۰ ۰ نظر
حسین جوانی

سینماقصر: American Hustle/ کلاه‌برداری آمریکایی

American Hustle
کلاه‌برداری آمریکایی/ دیوید او. راسل/ 2013 :
سینماقصر: روابط پیچیده‌ی آدم‌ها در یک کلاه‌برداری.

شخصیت پردازی استادانه. بازی‌های مسحور کننده
کیفیت: حتما ببینید

معرفیِ فیلم کلاه‌برداری آمریکایی(American Hustle)

بمبارانِ جزئیات

مملو از جزئیات اما بی‌نهایت سطحی. این بهترین تعریفی‌ست که می‌توان از فیلم‌های اُ‌ راسل ارائه داد. علاقه‌ی عجیب راسل به کلیشه‌ای کردن همه چیز از فیلم‌هایی او مجموعه‌ای از کنش‌های از پیش تعیین شده می‌سازد که در بستر فیلم‌نامه‌هایی فکر شده جریان دارند. شخصیت‌پردازی‌ها معمولاً درگیر کننده‌اند ، هم‌دلی برانگیز و  ترسیم کننده‌ی شمایلی که یک آمریکایی دوست دارد از خود به روی پرده‌ی سینما ببیند.کلاه‌برداری آمریکایی نیز همچون دو فیلم قبلی اُ راسل چنین سرو شکلی دارد با این تفاوت عمده که در کلاه‌برداری آمریکایی کلیشه‌ای بودن؛ ادا در آوردن؛ خود نبودن و تظاهر کردن، خود به محتوای فیلم تبدیل شده است و باعث گردیده با کامل‌ترین فیلم اُ راسل در فرم و محتوا مواجه باشیم. فیلمی که ابتدا و انتهایی مشخص دارد و شاید از میانه‌های فیلم کلیت ماجرا برایِ بیننده‌ی باهوش لو رفته باشد اما با بمبارانی از جزئیات دوست داشتنی مواجهیم که زیر عنوانِ کلاه‌بردای به راحتی و در نهایت دقت بسط می‌یابند. همان‌طور که از یک کمدی رمانتیک تنها توقع می‌رود ما را درگیر شیمیِ رابطه‌ی درون فیلم کند، از یک فیلم کلیشه‌ای نیز باید تنها توقع داشت ما را در قالب کلیشه‌ها سرگرم نگه دارد. از همین جاست که کلاه‌برداری آمریکایی خودش را به عنوان فیلمی نمونه‌ای مطرح می‌کند. با رها کردن کلیات و بها دادن به جزئیات. لذت تماشای کلاه‌برداری آمریکایی نصیب کسانی می شود که در دنیای شخصیت‌های متوهم و در عین حال عاشق فیلم غرق شوند. 

با فیلمی مواجهیم که به گفته سازنده‌اش داستان‌هایش را برای روایتِ واکنش‌های شخصیت‌هایش می‌سازد. بنابراین، مسابقه‌ی بوکس(در مشت زن)، افسردگی(در دفترچه‌ی امیدبخش) و یا  اینجا کلاه‌برداری در واقع مسیرهایی برای رسیدن به هدف اصلی راسل هستند: نزدیک شدن به شخصیت‌هایی پیچیده و چندلایه که داستان کلیشه‌ای فیلم این اجازه را به راسل می دهد هرچه می تواند با پرداختن به جزییات شخصیتی آنها بیشتر و بیشتر به آنها نزدیک شود.
۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۵۵ ۰ نظر
حسین جوانی