:یادداشت‌ها و نقدهای سینمایی حسین جوانی***********در اینستاگرام #سینماقصر را دنبال کنید ***********

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «2011» ثبت شده است

سینماقصر: Girl Model/ دختر مدل

Girl Model
دختر مدل/ اشلی سابین و دیوید ردمون / 2011 :
سینماقصر: تلاش برای مُدل شدن. مستند. هم‌دلی برانگیز
کیفیت: حتما ببینید

۰۲ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۲ ۰ نظر
حسین جوانی

سینماقصر: Perfect Sense / حس کامل

Perfect Sense
حس کامل/دیوید مکنزی / 2011 :
سینماقصر: از بین رفتن حواس آدم‌ها. آخر زمانی. بی‌روح
کیفیت: وقت تلف کردن

۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۳۱ ۰ نظر
حسین جوانی

سینماقصر: The Girl With The Dragon Tattoo / دختری با خالکوبی اژدها

The Girl With The Dragon Tattoo
دختری با خالکوبی اژدها/ دیوید فینچر / 2011 :
سینماقصر: ارزشِ داشتن تنها یک دوست. معمایی. شخصیت‌پردازی ویژه
کیفیت: حتما ببینید

۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۴۸ ۱ نظر
حسین جوانی

نقدی بر Rango / رنگو

Rango

رنگو/ گور ویبرینسکی/ 2011:

آقای هیچ‌کس

رنگو، فیلم غریبی است: از یک‌سو نمی‌توان مطمئن شد فیلمی باشد که بچه‌ها بدون کمک بزرگ‌ترهایشان بتواند از پیچیدگی‌های مفهومی‌اش سر در بیاورند؛ و از سوی دیگر در پاره‌ای صحنه‌ها، چنان خیال‌پرداز و  کودکانه با موضوعات برخورد می‌کند که بزرگ‌سالان را خسته می‌کند. این تنها ایرادی است که می‌توان به رنگو گرفت؛ این‌که توازن قابل قبولی میان روی‌کرد کارتونی‌اش به‌شخصیت‌ها و ارجاعات پیچیده‌اش به‌وسترن‌ها برقرار نمی‌کند. گور ویبرینسکی، کارگردانِ فیلم را بیشتر با سری دزدان دریای کارائیب می‌شناسیم، امّا فیلم درخشانِ هواشناس را نیز در کارنامه دارد که می‌توان به‌سادگی گفت: رنگو، ترکیبی از تسلط وی در کارگردانی صحنه‌های اکشن دزدان دریایی کارایب و ظرافت‌های شخصیت‌پردازانه‌ی هواشناس است.

این حرف تازه‌ای نیست که جنگ آینده جنگ منابع آب آشامیدنی بر روی زمین است. رنگو با این‌که با قدرت تأکید می‌کند هر کس آب را کنترل کند می‌تواند همه چیز را کنترل کند، امّا روی‌کردش به‌مسئله‌ی آب، این‌گونه نیست: اگر می‌توان با کنترل آب شهری مثل لاس‌وگاس عَلم کرد، تکلیف کشاوزانی که با این هجومِ تمدنِ مکانیکی کار و زندگی‌شان را از دست می‌دهند چیست؟ مشخص است که بر خلاف ظاهر مدرن فیلم و یا حتا انیمیشن‌بودنش با یک وسترن کلاسیک مواجهیم. همان داستان بارها دیده شده و همچنان هیجان‌انگیزِ مقاومت مردمی دربرابر چرخ‌دنده‌هایِ صنعتی که کشاورزی را نابود و تجارت را جایگزین آن می‌کند و دست‌به‌دست شدن پول را در مقابل عرق جبین قرار می‌دهد. درون‌مایه‌ای به‌شدت آمریکایی که تنها به‌یک قهرمان نیاز دارد تا تکمیل شود و رنگو، تیزهوشانه، این قهرمان را به‌موجودی افسانه‌ای، به‌یک منجی، ارتقا می‌دهد. نوعی برگزیدگی که در فیلم‌های سری ماتریکس نیز می‌توان سراغ کرد، با این تفاوت که با بخشیدن رنگ‌ولعابِ قهرمانی که روح سرزمین غرب را ملاقات می‌کند جلوه‌ای خاکی، سهل‌الوصول و انسانی بدان بخشیده که برانگیزاننده‌ی احساس و شور هم‌ذات‌پنداری است. همین که به‌راحتی نمی‌توان میان رؤیابودن صحنه‌هایی ملاقات رنگو و روح سرزمین غرب و واقعی بودن‌شان تصمیم گرفت و فیلم صراحتاً پذیرش این نکته را دربرابر ایمان‌مان به‌قهرمانش قرار می‌دهد، پیداست که اگر سخت‌گیر و منطق‌گرا به‌آن بنگریم، نمی‌توانیم بپذیریم که این در نهایت این کاکتوس‌ها بودند که آب را به‌شهرِ خاک بازمی‌گردانند؛ همان کاکتوس‌هایی که حرکت‌شان منوط بر باوری کودکانه بود. همین‌جاست که مشخص می‌شود رنگو، علاوه بر فیلمی سرگرم‌کننده و جذاب، فیلمی عمیقاً میهن‌پرستانه است که می‌کوشد فرهنگ و بینشی را که پایه‌ی تفکر آمریکایی است، همچون شهدی خوش‌گوار به‌کام کودکان بریزد. داستان موجود مثالی‌ای که می‌تواند قهرمان باشد اگر بخواهد و ظرفیت‌هایش را در درون خودش تقویت کند. این پیام روشن را منتقل می‌کند که به‌خود ایمان بیاورید و آن‌چه هستید را بپرونانید، این‌جا آمریکاست سرزمین فرصت‌ها، همه می‌توانند قهرمان باشند.این قهرمانِ ناشناس که معلوم نیست از کجا می‌آید و دارد به‌کجا می رود، دلش می‌خواهد قهرمان باشد. ولی نیست؛ نیست تا چیزی را در درون خود می‌یابد: سرنوشت.

شگفت‌انگیز است، بعضی‌ها قهرمان به‌دنیا می‌آیند و گریزی از آن ندارند. حتا اگر بخواهند نمی‌توانند از آن فرار کنند، پس دل‌بخواهی نیست. بازی و سرگرمی نیست. مردمی هستند که به‌قهرمان‌شان دل بسته‌اند. باید ماند، جنگید و با امید به‌پیروزی، رؤیای زندگی بهتر را در دل این مردم زنده نگاه داشت. این درست که قهرمانِ این‌چنینی تنها بهانه‌ای‌ست که مردم برای ادامه‌دادن به‌تحمل سختی بدان نیازمندند، امّا آیا قهرمان حق دارد با دانش به‌این موضوع از رسالتش سر باز زند؟ حداقلش این نیست که باید بداند کیست؟

آغاز راهش این است که بفهمد تبدیل به «هیچ‌کس» شده ولی «این روزها مردم برای همچی اسم می‌زارن». قهرمان ما هم می‌تواند کسی نباشد، امّا نمی‌تواند بی‌نام بماند؛ او رنگوست، مارمولکی عاشق هنرپیشگی و نقش‌ بازی‌کردن، که خیلی دیر می‌فهمد مردم شهرِ خاک یک هنرپیشه که ادای قهرمانان را درمی‌آورد نمی‌خواهند، یک «قهرمان» می‌خواهند. تازه وقتی که از جاده می‌گذرد و روح سرزمین غرب را می‌بیند، می فهمد آن روشن‌فکری که در ابتدا گورکن به‌او گوش زد کرده بود، به‌چه معناست. «ما همه چیزهایی رو که لازم داریم رو می‌بینیم.» زیبایی در این روشن‌اندیشی است نه در پی حقیقت و منطق این دیده‌ها رفتن. این همان سرنوشت است، امّا خودساخته‌اش!   

می بینید! موضوع دارد همین طور پیچیده‌تر می‌شود . همه‌ی زیبایی رنگو این است که چنین مضامینی را طوری منتقل می‌کند که کسی آخر فیلم متوجه نشود وقتی در پایان فیلم شهر سر پا ماند رنگو هم در دل بیابان به سمت غروب نرفت. در شهر ماند و احتمالا  کلی هم زندگی کرد.

کیفیت: حتما ببینید

۰ نظر
حسین جوانی

معرفیِ Restless / بی‌قرار

Restless

بی‌قرار/ گاس ون سنت/ 2011:

وارد شدن به داستان‌های عشقیِ نوجوانانه ریسک بزرگی است چرا که به راحتی می‌تواند لوس و یا حتا مبتذل جلوه کند . اما این از آن کارهایی است که گویا فقط از دست کسی چون ون سنت بر می‌آید. بی‌قرار در دستان ون سنت تبدیل به اثری تاثیرگذار درباره‌ی زندگی، مرگ و بلوغ می‌گردد و تسلط ون سنت باعث می‌شود شخصیت‌های مالیخولیایی بی‌قرار چنان موجه جلوه کنند که به راحتی درگیر عواطف و احساساتشان شویم. بی‌قرار فیلم نجیبی‌ست و تمامی احساساتی که بَرمی‌انگیزد مدیون همین نگاه پاکش به زندگی و عشقی‌ست که میان دو نوجوان شکل می‌گیرد. کیفیتی دل‌انگیز که مثل همان توضیح چرایی دوست داشته شدن اسب‌ها توسط دخترها، لبخند به لب می‌نشاند. 

کیفیت: حتما ببینید

۰۶ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۱۸ ۰ نظر
حسین جوانی

معرفیِ To Rome with Love/ به رم، با عشق


To Rome with Love

به رم، با عشق/ وودی آلن/ 2011:

ظاهر فیلم این‌گونه است: با یک فیلم توریستی طرف هستیم که تصاویر کارت پستالی جالب و مسحور کننده‌ای از رم به ‌ما ارائه می‌دهد و بیش از هر چیز این حس را در ما زنده می‌کند که وای خدا رم عجب شهر خوب و دل‌انگیزی برای زندگی کردن و عاشق شدن و عشق ورزیدن است. سطح بعدی مجموعه‌ای از داستان‌های عامه‌پسند و تکراری‌ست که بارها در فیلم‌ها شاهدش بوده‌ایم؛ کمدی‌هایی با دقت کپی برداری شده. اما اصل قضیه این است که با این‌که به رم، با عشق  فیلمِ‌سفارشیِ خوش ساختی است ولی این آدم‌هایی که شاهد برش کوتاهی از زندگی‌شان هستیم به‌شکل اصیلی، وودی آلنی هستند. آلن در حال روایت ماجراهایی در دل رم است با تفاوت‌هایی اساسی در ساختار و منطق روایی داستان‌هایش اما آن‌چه ثابت است تمام دغدغه‌هایی است که آلن در تمام فیلم‌هایش به‌آنها پرداخته.این فکر رذیلانه که آلن مجموعه‌ای از شخصیت‌ها و قصه‌ها دارد و اگر بخواهد می‌تواند همین داستانی که شاهداش بودیم را با تغییر لوکیشن مثلاً در روسیه هم بسازد، به‌احتمال قوی ایده‌ای است که اگر با خود آلن هم در میانش بگذارید خواهد گفت: چرا که نه؟ اتفاقا توی فکرش هم هستم.پس با فیلمی ‌مواجهیم که با این‌که هر پلانش داد می‌زند من در ایتالیا هستم اما در همان لحظه‌ها هم از ایتالیایی بودن خالی‌ست و برعکس! کیفیت پیچیده‌ای که آلن در حال دور دادن با خودش در کل اروپاست. شک نکنید اگر بودجه ساخت فیلم بعدی آلن را شهرداری شیراز یا اصفهان تامین کند، آلن به‌سادگی هر چه تمام‌تر با مواد فرهنگی و عرفی که مصرف روزانه‌ی زندگی ایرانی ماست، جشنواره ای بی نظیری از رنگ و نور و زندگی خلق خواهد کرد. و نکته ی اصلی آن‌جاست که چنان با  تسلط به‌جزء‌جزء این مواد سازنده ارجاع خواهد داد که همه باور خواهیم کرد آلن تمام عمرش را تویِ کفِ فرهنگ ما بوده است.

به رم، با عشق با مامور کنترل ترافیکی شروع می‌شود که شخصیت‌های چهار داستانک فیلم را به‌ما معرفی می‌کند. آن‌چه او در معرفی خود می‌گوید رمز اصلی لذت بردن از فیلم است: وظیفه‌ی او این است که کاری کند ترافیک همیشه در جریان باشد. این همان کاری است که آلن با موقعیت‌های ابتدایی هر داستانش می‌کند. تعریف یک موقعیت اجتماعی ساده و سپس خارج کردن آن به‌شکلی دیوانه‌وار و توقف‌ناپذیر که به‌شکل مهیجی بوی زندگی و زندگی کردن را به‌مشام شخصیت‌ها می‌رساند و زندگی را در روزمرگی آنها به‌جریان می‌اندازد. شخصیت‌ها با ابعاد تازه‌ای از شخصیت خود آشنا می‌شوند و پس از بلوغی خوش طعم به‌همان روزمرگی باز می‌گردند با این تفاوت که از این در جریان بودن و توقف دوباره درسی را آموخته اند که بیش از هر چیز از حس و حالی ناشی می‌شود که از زیستن در رم حاصل گردیده است. این همان حس پیچیده‌ای است که وقتی فیلم‌های نیویورکی آلن را می‌دیدم دچارش می‌شدیم، که تازه این وسط آلن، شخصیت آلک بالدوین را هم به‌داستان رمی ‌شده‌ی نیمه شب در پاریساش اضافه کرده است. 

فیلم که تمام می‌شود و ما هم اگر نخواهیم با سرعت، مثل پیرمردها، به رم، با عشق را با (چه می‌دانم،) ساختار شکنی هری مقایسه کنیم به‌احتمال زیاد حال خوبی داریم. فیلمی‌ دیده‌ایم با تصاویر عالی و شخصیت‌هایی که با درایت در مرز تیپ-‌شخصیت باقی مانده‌اند و داستان‌هایی که حتا وقتی از همان ابتدا پایان‌شان را می‌دانستیم با لذت به‌فرآیند شکل‌گیری و نتیجه‌شان چشم دوخته‌ایم و کیست که کتمان کند بزرگ‌ترین دستاورد هر فیلم خوبی همین حس خوب است: همان دوربینی(/ چشم ناظری) که ابتدای فیلم جوری وارد داستان می‌شود که گویی تازه عاشق زنی شده، و با همه سرگشتگی و سکون هم‌زمانش، نمی‌تواند از او چشم بردارد حالا در نمایی عمومی، گویی که در بالکن زیبایی ایستاده و فقط از منظره لذت می‌برد، سرش را می‌گرداند و بی‌خیال اتفاق مهمی‌ که دارد روی پله‌های میدان اسپانیا می افتد، می‌شود و این بار به‌جای یک پلیس یکی از مردم عادی رم شروع به‌حرف زدن می‌کند.کسی که به‌جای در جریان قرار دادن ترافیک، همه چیز را از بالای میدان به‌نظاره نشسته است.باز هم مثل کاری که برادران کوئن استاد انجام آن هستند( از وکیل هادساکر بگیرید تا لبوفسکی بزرگ) حقه‌ی یهودی خوبی خورده‌ایم. ما را نشانده‌اند و برای‌مان داستان‌های تودرتویی تعریف کرده‌اند و حالا که تمام شده می‌گویند این‌که چیزی نیست ما داستان‌های بهتری برای تعریف داریم. منتظر باشید!  


کیفیت: سرگرم کننده

۰ نظر
حسین جوانی

معرفیِ Friends With Benefits / دوستی و مزایایش


Friends With Benefits

دوستی و مزایایش/ ویل گلوک/ 2011:

دوستی و مزایایش، فیلم قاعده‌مند و بی‌آزاری‌ست و با این‌که به شدت نیویورکی است و بر شهریت و اتفاقات و تاثیرش بر شخصیتِ آدم‌ها تاکید می‌کند( و این تاکید را با ظرافت به سمت ستایش پیش نمی‌برد) ولی تمام آن‌چه دارد را از بازیگران نقش‌های اصلی‌اش می‌گیرد.در نتیجه تبدیل می شود به کمدی‌رمانتیکی سبُک، با فراز و فرودهای همیشگی. لازم هم نبوده تلاش ویژه‌ای برای به چشم آمدن کونیس و تیمبرلیک به خرج دهند. تنها نکته‌ی مثبت فیلم، تمرکزش بر روی اَشکال جدید ارتباط میان آدم‌هاست و این که اول‌وآخرش ما همان آدم‌هایی هستیم که میلیون‌ها سال در قالب‌هایی مشخص شده زیسته‌ایم، امکانش هست برای مدتی شکل جدیدی از زندگی را تجربه کنیم اما سرآخر همان میشویم که قدیمی‌ها بودند.

 

کیفیت: سرگرم کننده

۲ نظر
حسین جوانی