رسترپو/ تیم هیتیرینگتون و ساباستین جانگر/ 2010:
بازی در نمایش تاریخ
رسترپو را با اغماض، میتوان «روایت فتحِ» آمریکایی دانست. خبری از صلحطلبی و تفکرات ضدجنگ نیست. تمامی نظامیان فیلم با جدیت آمدهاند برای میهنشان بجنگند: جوخهای که زخمی و کشته میدهد و بهجای ماندن و انتظار حملهی طالبان را کشیدن، بهآنها حمله میکنند، منزلبهمنزل بهآنها نزدیکتر میشوند و با اینکه خود اعتراف میکنند، بیش از آنکه بهچشم میآید ترسیدهاند، از پیشروی بازنمیمانند. استراتژی جنگی آنها بهخوبی نشان از منش میهنپرستانه آنها دارد که طبعاً، بازتابدهندهی عقاید جمهوریخواهانه و تفکرات معروف جرج بوش ــ که ما منتظر نمیمانیم تا بهما حمله شود بلکه این ماییم که به آنها یورش میبریم ــ است، در دل فیلم نهادینه شده.
امّا آنچه رسترپو را بهفیلم بهیادماندنی تبدیل میکند، رویکرد انسانی سازندگان بهموضوع است. اینکه دخالت آنها در امر واقعِ فیلم بهحدی نیست که جهتگیری خاصی را بتوان از آن بیرون کشید. آنها تنها بهثبتوضبط آنچه میبینند و میشنوند قناعت میکنند و بهجز چند صحنه که نظامیان در جریان مصاحبهها کنترل احساسی خود را از دست میدهند خبری از احساساتگرایی نیست.
فیلم بهزیبایی حساب مردم عادی را از طالبان جدا میکند: بخشی از فیلم صرف نمایش عادیسازی حضور نظامیان در روستاهای مسیر حرکتشان میشود و بطریهای آبمعدنی که برای روستاییها بهارمغان میآورند. متقاعدکردن مردم محلی هر چند بهظاهر وجهی فرمایشی دارد، امّا شخصیت فرماندهی جوخه که بهروستاییها نوید میدهد که آمدهاند برای ازبینبردن طالبان، و نه آزار آنان، باعث شده رفتار آنها بهشدت متقاعدکننده از آب در بیاید. حتا یکبار که بمباران هلیکوپترها موجب کشتهشدن چند روستایی میشود، رویکرد فرمانده بهموضوع تغییری نمیکند: او از مقامات بالاتر از خود میخواهد برای دادن توضیحات به اهالی روستا، بهآنجا بیایند!
شیوهی برخورد فیلم، با طالبان، یادآور سینمای وحشت است. درواقع ما هیچگاه شخص یا اشخاص بهخصوصی را نمیبینیم تا آنها را بهعنوان طالبان تشخیص دهیم. درعوض وحشت از حضور وجودی هولانگیز و هراسآور بر سرتاسر فیلم سایهافکنده. تنها کافی است بهسکوت آزاردهندهای که در بعضی صحنهها بین نظامیان حکمفرماست گوش بسپارید، تا این فشار مرگآور را درک کنید. همین فشار زمینه را برای تأثیرگذارترین صحنههای فیلم مهیا میکند: جوخه در منطقهای گیر اُفتاد است که از هر جهت زیر نظر طالبان است. نظامیان وحشتزده میگویند حضور دشمن را احساس میکنند، اما چیزی نمیبینند. همهجا ساکت است و تمامی توجهها به اطراف، اما خبری از هیچ خطری نیست. برای مدتی طولانی بهمصاحبهها برمیگردیم و آنها هر یک به شکل جداگانه لحظه شروع حمله و کشتهشدن دوستشان را از منظر خود بازگو میکنند. درست وقتی فکر میکنیم تصویری از این درگیری ضبط نشده است بهمنطقهی جنگی بازمیگردیم. حالا هم میدانیم چه شده و هم چه پیش میآید؛ و آنچه را با گوش شنیدهایم، با چشم میبینیم. بارِ روانیای که بهبیننده وارد میشود، آن هم بدون آنکه صحنهی زخمی شدن و یا مُردن را ببینیم، شوکه کننده است. بهویژه التهابی که بهشکل ترس از یک بیماری فراگیر پرداخت شده و اشکهای گروهبانی که بهفرمانده التماس میکند بگذارد بهپایین دره برود، تا بقیه را نجات دهد. تمهید در نظر گرفته شده بهخوبی نشان میدهد وقتی با واقعیتی بیبدیل و اصیل مواجهایم، حتا بدون نمایشِ خون، صحنههایِ زجرآورِ درد کشیدن ، صحبتهای پیش از مرگ و یا حضور دشمنان با سلاحهای مرگبارشان هم میتوان بههمان میزان بر بیننده تأثیر گذاشت.
محمد قائد، در کتاب «ظلم، جهل و برزخیان زمین» مینویسد: «سرباز غربی ندرتاً رو بهدوربین دست تکان میدهد. بازیگری است در حال بازی در نمایش تاریخ و میداند که سالهای سال او را خواهند دید: دشمنانش از او خواهند ترسید و دوستانش به او خواهند بالید». رسترپو، سندی بر این مدعاست: تیم هیتیرینگتون و ساباستین جانگر بهمدت یک سال با دوربینشان این نظامیان را دنبال کردهاند؛ اما تا وقتی از آنها سؤالی نپرسیدهاند، رو بهدوربین نمیکنند. در بحرانیترین مواقع چنان سرگرم کار خویشاند که گویی اصلاً دوربین وجود ندارد و در موقعیتهای عادی نیز دوربین را بهحساب نمیآورند و با خیال راحت بهروزمرگیشان مشغولاند.
کیفیت: حتما ببینید