مثل یک نوشیدنی گرم در زمستان
پیرمردی
از کار اُفتاده نیاز به هدفی در زندگی دارد اما این هدف در واقع سرپوشیست
برای احساس زنده بودن و دستاورد زندگی را به رخ اطرافیان کشیدن. موضوع
سادهی فیلم وقتی پیرمرد در وانت نواَش نشسته و به سختی رانندگی میکند
متجلی میشود. درست وقتی نمیخواهد پسرش را در کنارش ببیند با اینکه تمام
تلاش او برای به دست آوردن یکی میلیون دلار میلی بود که برای باقی گذاشتن
چیزی برای بچههایش خلاصه میشد.
پیرمرد نمیخواست فاصلهای که در
زندگی او با ازدواج، و مهاجرت به جایی دیگر، خالی مانده بود، برای
همشهریهایش با تصویر پیرمردی رنجور پُر شود. تمام خواست و نیاز او به
نفس کشیدن در این خلاصه میشد که به تمام همشهریهایی سابقش حالی کند همان
جوان پُرغروری است که از جنگ برگشته. هم او که با پُرطرفدارترین دختر شهر
عروسی کرده. تمامش یک نمایش خودخواهانه است اما پیرمرد برای پایان زندگیاش
به این نمایش نیاز دارد. حتا بیشتر از آن نگاه زیر چشمیِ محبتآمیز و
پدرانه وقتی پسرش برایش یک وانت نو خریده. برای اطرافیانش و به خصوص
خانوادهاش او مدتهاست که مرده است. تنها پسر کوچکاش است که تازه به سنی
رسیده که نیاز به پدر را درک میکند. چون هنوز راه و رسم زندگی و تن دادن
به حیات را نفهمیده است. در نتیجه نبراسکا را میتوان فیلم پدرها و پسرها
دانست و تمام آزاری که با نهایت عشق در تمام طول زندگیشان به هم میرسانند
تا از مادینگی ِدنیا در امان بمانند.
بعید است از این مدل آدمهایی که
توی فیلم هستند چندتایی دور و برمان نداشته و یا حتا همین کارها را برای
آنها انجام نداده باشیم. نبراسکا به همین دلیل بیش از هر چیز ما را به مرور
خاطرات و فکر به عزیزامان وا میدارد و مثل یک نوشیدنی گرم در زمستان، به
راحتی جای خودش را در دل بیننده باز میکند.
نبراسکا به نسبت فیلمهای
قبلی پین، فیلمی ساده و راحت است که خودانگیخته به توضیح موقعیتها و
انگیزههای شخصیتها میپردازد تا همه چیز تبدیل به نمایش گرمی از انسانیت و
خانواده شود . این درست که عمقِ مثلاً نوادگان را ندارد اما همچنان سرشار از ستایش زندگی و میل به حیات است. هُنری که پین در پرداخت آن به استادی رسیده است.