لاندن بلوار/ ویلیام موناهان/ 2010:
محدودهی کنترل
تحت کنترل و تقید درآوردن آدمها و نمایش دنیایی که در آن انسانها زیر نگاه خیره یا حاکمیت نگاه دیگران هستند، با همان نماهای آغازین شروع میشود: میچلل کنار پنجره ایستاده و بهبیرون مینگرد(تصویر کلیشهای امّا همیشه تأثیرگذار برای نمایش امید بهآینده)، کادر از بالا و پایین تصویر را کوچک و کوچکتر میکنند تا کل تصویر را میگیرد. بعد نماهای کوچکشدهای از میچلل، که انتظار میکشد و فضا همچنان محدود است. تا در زندانیم حتا یکبار میچل از میان راهروی زندان میگذرد که بهلحاظ افقی هم تصویر را محدودتر میکند. اولین نمای خارج از زندان پُر از نور است. لندن پُر از نور و بدون ابر و باران که تا انتهای فیلم هم همینطور باقی میماند. بیلی، خبر محدودکنندهی بعدی را میدهد: سیگار کشیدن در اماکن عمومی ممنوع شده است.
لاندن بلوار ، داستان آدمهاییست که یا میکوشند دیگران را تحت کنترل خود درآورند، و یا از کنترل دیگران خارج شوند. میچل باید از دو نفر محافظت کند: جو، پیرمردی که سر پناهی ندارد، و خواهرش، که تعادل روانی درستوحسابی ندارد. خط قرمز میچل زندهماندن جو، و نگهداری از خواهرش است. میچل آگاه است که میزان اِعمال کنترلش روی این دو نفر را از حدی عبور ندهد که زندگی آنها را مختل کند؛ بنابراین دخالتاش را در حد اینکه مطمئن باشد آنها سالم و زنده باقی میماند محدود کرده است. میچل امّا خط قرمز بزرگتری هم دارد: خودش. میچل آدمی نیست که بخواهد تحت تقیّد زندگی کند؛ زیر نظر کسی باشد، تبعیت کند و فرمان ببرد. سرش بهکار خودش است. نمیخواهد زندگی گذشتهاش را تکرار کند و دوباره برای ازدستدادن کنترلش در یک درگیری، بهزندان باز گردد. از آنسو امّا همه بهکار میچل کار دارند. هیچکس بهخط قرمزهای میچل احترام نمیگذارد. خواهرش دست از زندگی سربههوایش برنمیدارد. دو نوجوان، جو را ناجوانمردانه میکشند و گنت میخواهد بهزور او را عضوی از دارودستهی خودش بکند. نبردی درگرفته است و برنده کسی است که استقلال خود را حفظ کند و از زیر نگاه و کنترل دیگری خارج شود. (حتا در مهمانی هم که خلافکارها برای میچل ترتیب دادهاند، ترس از حفظ و نگهداری اطلاعات وجود دارد. چون آنجا مملو از خبرنگار است!) پس موناهان، زیرکانه سَر داستانش را بهسمت کاری که میتواند میچل را از این وضعیت خلاص کند، کج میکند.کاری که میچل بهشکل آزمایشی بهآن وارد میشود(چرا که تأکید دارد هنوز آن را نپذیرفته)، هم بهکنترل محدودهها مربوط است: حفظ و حراست از حریم خصوصی شارلوت. جوردن میگوید: «این روزها تنها چیزی که مهمه حریم خصوصیه.»
با ورود میچل بهخانهی شارلوت، بُعد تازهای بهداستان اضافه میشود. آیا تجاوز بهمحدودههایی که آدمها برای خود میسازند محدود بهقلمرو بیرونی آنهاست؟ با پیش رفت داستان و برملاشدن تجاوز به شارلوت در ایتالیا، موضوع اصلی فیلم رخ مینمایاند. محدودبودن و زیر نگاه مداوم دوام آوردن، تنها تا زمانی قابل تحمل است که حریم خصوصی حفظ شود. امّا وقتی آدمهایی هستند که فرق سینما و زندگی واقعی را درک نمیکنند و از زندگی برای شارلوت جهنم ساختهاند و یا گنتی هست که بهقدرت ارادهی میچلل احترام نمیگذارد، باید علیه وضع موجود شورید. و عشق نافرجام و نامحتمل شارلوت و میچلل، شورشی علیه این وضعیت است.
بازی فیلم با شوخیِ «اینا که گفتی بهمن چهربطی دارد؟» اینجا معنی پیدا میکند: کسی که معنای خاطرهای را که در آن راوی تجاوزی عاطفی را درک کرده نمیفهمد، باید بمیرد. چرا که گویی تفاوتی با شخصی که مرتکب این تجاوز شده ندارد. مسئله امّا پیچیدهتر میشود، وقتی فقط خود را ببینیم و ما نیز همان کاری در حق دیگران بکنیم که آنها در حق ما میکنند. آن گاه دنیا برایمان تبدیل بهزندان میشود. نتیجهی منطقی رفتاری که میچل در پیش میگیرد، و دو نوجوانی که میکوشند از ابتدا مثل میچل زندگی کنند، سر انجامی جز کشتهشدن یکی از طرفین ندارد. چنانکه بین میچل و گنت هم چنین اتفاقی افتاد.
پس از کشتهشدن میچل، نمایی میبینیم که از زیر شبکهی فاضلاب گرفته است. پیش آن نمایی نقطهنظر میچل را داریم: آسمانی را میدید که باز هم کادر در حال محدودکردن آن است. حالا او بر روی آن شبکه فاضلاب جان میدهد و جسمش دید ما را از آسمان محدودشدهی فیلم، محدودتر میکند.
چه محبوس در میان دیوارها باشی. چه سرسپردهی فرمانها و نگاهها. دنیا برای میچل زندان بود:
شارلوت: «توی از زندگیت چی میخوای میچ؟»
میچل: «یهغذایی برای خوردن و یهسقفی برای خوابیدن. تا بتونم فکر کنم.»
شارلوت: «تو زندانم اینا رو داشتی.»
بهیاد بیاورید که لاندن بلوار
، در روزی دلانگیز با نگاه میچل بهدنیای آزاد بیرون از زندان شروع شد و
در انتها شارلوت را داریم که شبهنگام از ویلایاش در هالیوود، دنیای خارج
از ویلایاش(زندان جدیداش) را بهنظاره نشسته است. آیا آیندهای وجود
دارد؟
کیفیت: حتما ببنید