منطق دایرهها
منظر اول: بدرود بغداد فیلم درگیرکنندهای است. از سوژهها و محیط وقوع آنها نمیهراسد و سختی ساختن فضای فیلمنامهاش را فدای دمدستی برگذار کردن صحنهها نمیکند. واهمهای ندارد مغز متلاشی شده از شلیک گلوله را نشانمان دهد یا دهان پُر از خونی را که زهر عقربی را میمکد. پلهپله، مثلثِ نامحتملاش را شکل میدهد: از آمریکایای سرخورده از زندگیِ آمریکایی و معلم ریاضی متنفر از آمریکاییها با صبر و حوصله دو دوست میسازد که نقاط افتراقشان زمینهی نزدیکیشان را بههم را شکل میدهد و رفتهرفته آنها را در بستری از نااُمیدی و هراس، مهمانِ زندگی سرشار از انتظار عروسی میکند که هیچگاه بهخانهی شوهرش نرفته است. پس تنها کافی است دل بهدل شخصیتهایش بدهید تا قلبتان از موقعیت بهوجود آمده بهدرد آید. گذشتن از پیام همیشگی دولتها که ما انسانها باهم زنده میمانیم اما نمیتوانیم باهم زندگی کنیم، باعث میشود بدرود بغداد از فیلمی مصرفی خارج شود و زیباییاش را از پیام جهانشمولی کسب کند که بدون تأکید و با گذراندن حرفش از دل داستانش بیان میکند. اینکه آدمها فارق از ملیت و مذهبشان میتوانند برای یکدیگر مفید باشند: باید از ظاهر این جنگ و ستیز دائمی برای زنده ماندن گذشت و آمادهی رسیدن بهزندگی و آسایش در جایی شد که هنوز انسانیت حرف اصلی را میزند. جدا از توانایی نادری در یافتن چفتوبست داستانهایی که بهظاهر چندان ربطی بههم ندارند و بازی خیرهکنندهی پانتهآ بهرام (کافی است فقط بهپریدن رَگ زیر چشم چپش وقتی با عکس صالح درددل میکند توجه کنید)، فیلمبرداری فیلم، که اصلانی آن را بهیک خودآزاری تشبیه کرده، مهمترین برگ برندهی فیلم است. از نورپردازیهای حسابشدهی رینگ بکس بگیرد که صحنه را مهیای تصویر ذهنی دانیل میکند تا درآوردن حُرم گرما و رنگ و طعم خاک در دل تصاویری که فضا را بهوسترنهای سرجیو لئونه شبیه میکند. همچنین باید توجه داشت بار پایانبندی و جمعبندی مضمونی فیلم بهگردن درآمدن آن غروب استثنایی پایان فیلم بوده و الحق که اصلانی یکی از بهترین غروبهای تاریخ سینمای ایران را ثبت کرده است.
منظر دوم: هنوز نیمساعت از شروع فیلم نگذشته که تماشاگرانِ سالنِ نیمهخالیِ سینما فلسطین شروع میکنند بهنگاهکردن بهساعتهایشان، چککردن تلفنهای همراهشان و اگر با کسی بهسینما آمدهاند، نق زدن بههمراهشان. بدرود بغداد از این منظر ضربهی سختی میخورد. چراکه داستانش را سر راست و گویا تعریف نمیکند و نمیتواند از مواد اولیهی داستانیاش بهشکلی حسابشده در تمام زمان فیلم بهره ببرد. لذت تماشای بدرود بغداد تنها نصیبت بینندهی با حوصلهای میشود که بیش از یک ساعت اولیه فیلم را تحمل کند و زیر بار طفره رفتن نادری از بیان داستان و موقعیتهای مستندگونه، حوصلهاش سر نرود. ایراد اصلی فیلم در بیتوجهی نادری بههمان بیننده نیمبند و علاقهمندی است که تا پایان فیلمش را با حوصله دیده و دنبال کرده و تمام تلاشش را بهخرج داده تا با شخصیتها همراه شود. روش نادری نشان دادن اتفاقاتیست که بهشکلی گنگ بهگذشتهی شخصیتها مربوط میشود (گذشتهای که ما هنوز از آن بیخبریم) سپس سکوت و صبر تا رسیدن بهبزنگاههایی که موضوع را برای ما روشن میکند، اما مسئله اینجاست که اگر نادری بهنوع بیان تصویری خود اعتماد دارد پس چرا همین موقعیتها را دوباره از زبان شخصیتها باز تعریف میکند؟ از سوی دیگر باید پذیرفت که بهسختی میتوان از رابطهی ربقع (بهرام) و آن دو مرد همراه سر در آورد و رفتارهای خُلخٌُلی این دو نیز نمیتواند کمکی به تلطیف فضا کند. فیلمی مثل بدرود بغداد همچون چند کیلو خرما برای مراسم تدفین، نیازمند شخصیتهای فرعی پرداختشدهای است که با لودهگی کنترل شده، ذهن بیننده را سرِ پا نگاه دارند تا بیننده بتواند بهروحیهای خوب بهمصاف زندگی فلاکتبار شخصیتهای اصلی برود.
سؤالی که در انتها پیش میآید این است: چطور میشود بدون نمایش صحنههای جنگی و تن دادن به اکشن صحنه بهدرونیات مردان تنهاییِ محصور شده در جنگی ناخواسته نزدیک شد؟ بعد از گذشت چند سال از قفسهی رنج (کاترین بیگلو)، سینمای ایران هم بهلحاظ سختافزاری و هم نرمافزاری تازه دارد بهاین دستاورد بزرگ نزدیک میشود. اما هنوز خیلی چیزها باید یاد بگیریم.
کیفیت: وقت تلف کردن