اون چندتا دونه مجله فیلم من چه کاری داره به شما؟*
از شمارهی 320 (شهریور 1383) شروع کردم بهآرشیو کردن: یعنی راستش سربازهای جمعهی مسعود کیمیایی را دیده بودم و خیلی خوشم آمده بود. دلم میخواست کلی مطلب در موردش بخوانم و کلی بهتصورات و تصویرهایی که از فیلم داشتم پَروبال بدهم و منتظر بودم ببینم آنهایی که بر فیلم نقد نوشتهاند چه چیزی دارند تا بهدیدهها و اندیشیدههای من اضافه کنند. خوب یادم هست که عکس گُندهی جمشید هاشم پور روی جلد بود با آن کلهی کچل براق و هیکل درشتی که کل قاب جلدِ مجله را گرفته بود. پیش خودم هم گفتم 600 تومان زیاد است ولی خوب، نمیتوانستم بر وسوسهام غلبه کنم. از قضا پروندهی پُروپیمانی هم بود و یکی از بیادماندنیهایشان. حاوی مقادیر متنابهی، از کیمیایی توقع نداشتیم و از ما که گذشت، که حسابی توی ذوقم زد ولی یک چیزش را دوست داشتم، آن هم این که تمام کسانی که از خوش نیامدنشان نسبت بهفیلم نوشته بودند، توانسته بودند نظر شخصیشان را تبدیل بهنوشتههایی قابل دفاع کنند. یک مطلب چندین صفحهای هم بود که رسول نجفیان نوشته بود در ثنای دوست از دست رفتهاش، حسین پناهی، که هنوز هم خاطراتی که از رفاقتشان تعریف کرده بود خوب بهخاطر دارم:«تو یه گردنبندی، بهگردن غربت». دقیقا همان ماه در حال و هوایی اثیری، گاوخونی را دیدم و برق از کلهام پرید: دو چیز بهسرعت در ذهنم نقش بست: اول این که میخواهم برای گاوخونی نقد بنویسم، و دوم این که میخواهم مجله فیلم را همواره بِخرم، بخوانم و آرشیو کنم. باز هم راستش میخواستم از روی خواندن نقدها، نقد نوشتن یاد بگیرم! نتیجه این که نقدی 17 صفحهای برای گاوخونی نوشتم و با دلی خجسته برای مجلهی فیلم ارسال کردم. چند شماره بعد که در بخشِ نقد خوانندگان، آقای صلحجو بهاشاره گفته بود شخصی مطلبی بلندبالا دربارهی گاوخونی نوشته است و هرچیزی بهذهنش آمده را ردیف کرده، دیگر کار از کار گذشته بود.
پس از ساخته شدن اینجا بدون من حالا دیگر میتوان با خیال راحت ادعا کرد که بهخصوص در نسل ما( متولدین دههی 60) یک موضوع تکرار شونده در مورد آرشیو کردن مجلهی فیلم وجود دارد و آن، موضوع مهم نق زدن مادرهاست: مشخص است که آدم اگر چیزی را جمع میکند دلبستهی آن است و دوست ندارد ته انباری باشد که نَم بکشد و خراب شود. از آن بیشتر دوست دارد آن چیزها جلوی چشمش باشند تا هر وقت خواست سری بهآنها بزند و در هوایشان نفسی تازه کند. و ماجرا از آنجا شروع میشود که آرشیو کردن مجلهی فیلم کاری بهشدت جاگیر است. بهخصوص اگر شما آرشیوهای دیگر از سایر نشریات داشته باشید و تازه بخواهید حساب جای اِشغال شدهی این آرشیوها را هم از کتابخانهتان جدا کنید.خانهها هم که روزبهروز کوچکتر میشوند و نقها و جمعوجورهایِ آرشیو خرابکن هم روزبهروز دامنهدارتر. اولش بهخودتان میگویید خوب بهترست از خیر آرشیو گل آقا ها بگذرم و مجله فیلمها را دم دست نگه داریم و بعد که جا باز شد چند ماهی نمیگذرد که باز هم نق زدنها شروع میشود. تنها کاری که بهنظرم آمد این بود که مثل اندیِ داستان اسباب بازی آرشیو مجله فیلم را بهکسی بسپارم که هم جا برای نگه داشتنشان داشته باشد و هم اشتیاقی برای داشتنشان. تا سال 89 (یعنی حدوداَ 6 سال) با اشتیاقی عجیب و با میلی وافر تکتک شمارههای مجله را خریدم و آرشیو کردم. از آن بهبعد هم خریدن مجله ادامه داشته و دارد( بَدم میآید مشترک مجله شوم، مزهی از دکه خریدن چیز دیگریست)، با این تفاوت که تنها آن شمارههایی را نگه میدارم که مطلبی از من درونشان چاپ شده است.بله! دانشجوی مجلهی فیلم بودن حسابی نتیجه داد.
***
از طرحهای روی جلد مجلهی فیلم سه دسته را از مابقی بیشتر دوست دارم: آنهایی که طرحهای گرافیکی کار شدهای هستند شامل چند شخصیت سینمایی که خلاقانه کنار هم قرار گرفتهاند( بهترینشان همچنان شمارهی 265 است)، دوم، آنهایی که مربوط بهفیلمهایی محبوبم هستند و دقیقا همان نمایی هستند که انگار از ابتدا برای روی جلد مجلهی فیلم گرفته شدهاند( از نرگس( شمارهی 120) بگیرید تا زندگی با چشمان بسته( شماره ی 432) ) و دستهی سوم که محبوبترین ها هستند: هر شمارهای که عکسی از ترانه علیدوستی بَرخود دارد: بازیگر محبوبم در فیلمهای همیشه خوبش!
61-120- 265-280-306-318-340-344-358- 385 (و انتخاب ویژه:410)
------------------
* دیالوگی از اینجا بدون من بهرام توکلی