کاسابا/ نوری بگله جیلان/ 1997:
ساده و سنگین؛ مثل برف
در حال و هوای خواب و خاطره
شاید بهتر باشد بهجای این که از همان ابتدا سرمان را بکنیم توی مفاهیم فیلمی که ظاهری ساده اما باطنی سخت دارد، اول تکلیفمان را با همین ظاهر ساده روشن کنیم: حتا بعد از چند بار دیدن فیلم، تشخیص زمان وقوع فیلم نامشخص است. منظور از زمان، زمان تاریخی نیست. منظور زمانمندی بروز فیلم است. بهنظر میرسد فیلم با یک روز برفی شروع میشود اما بعد دختر و پسری را میبینیم که در آبوهوایی بیشتر بهاری بهگردش در قبرستانی مشغولند. در مقابل پسری جوانی را میبینیم که در موقعیتی که بهنظر پائیزی میآید در شهر کوچکی بهتفریح و گردش مشغول است. این سه وقتی بههم میرسند، و معلوم میشود از یک خانوادهاند، کنار هم جمع میشوند و حالوهوا بیشتر تابستانی است. اما در خلال گفتگوی این خانواده چندین تصویر ذهنی میبینم که باز هم آبوهواهای متفاوتی دارند. میشود بهسادگی نتیجه گرفت کاسابابهبیننده احساس تجربهی چهار فصل را منتقل میکند یا در یک بیزمانی رویاگونه در جریان است اما با اندکی تسامح و خوش ذوقی میتوان گفت کاسابا ساختاری شعرگونه دارد: در یک بیمکانی و بیزمانی نوستالژیک نمود مییابد و رفتوبرگشتهای روایی/ ذهنیاش بیشتر از هر چیز بیننده را بهیاد تعریفی میاندازد که رضا براهنی از ساختار شعر ارائه میدهد یعنی «جاودانگی یافتن استنباط احساس انسان از یک لحظه از زمان گذرا» وقتی در دل دایرههایی با مرکز واحد انسجام می یابند. بهسان حلقه هایی که یک سنگ در آب خلق میکند . محوریت فیلم خانوادهایست که هر یک از اعضاش دغدغههایی متناسب با سنوسال و موقعیت اجتماعی خود دارند و فیلم در طول روایت بی فراز و فرودش سرخوشانه بهذهن تکتک آدمهایش سرک میکشد و در انتها نیز در یک رویا پایان مییابد. همین که فیلم چندان پایبند سرانجام شخصیتهایش نیست و در هر یک از حلقههایش تصویری شاعرانه از زندگیشان ارائه میدهد کمک میکند تا برخورد راحتتری با کاسابا داشته باشیم چرا که کاسابا در مرز تبدیل شدن بهیکی از همان فیلمهای جشنوارهپسندیست که ما در ایران تخصص عجیبی در تولیدش داریم. مرز جَستن از این آفت نگاه ویژه است و تندادن بهشیوهای از روایت که هر چند ممکن است دستوبال کارگردان را بگیرد یا پروژهی ساختن فیلم را طاقت فرسا کند اما نتیجه فیلمی ماندگار خواهد شد که میشود بارها دیدش و هر بار چیزی تازه در آن کشف کرد.
کاسابا فیلمی شخصیست. این را از تک تک پلانهای فیلم میشود فهمید. از حسرتی که در نگاه فیلم بهزوایا و آدمهایی این شهر کوچک هست بگیرید تا جزئیاتی که لحظهلحظهی فیلم را میسازند و از زندگی میآید نه دیدن و ذوقزده شدن از دیدن مردمی تازه و بکر که میشود از فلاکتشان حرف تاثیر گذاری در آورد. مکث بر حرکت پَری در کلاس و داستان ساختن از آن تا نگاههای خیره ی پسر کوچک خانواده که گویی تازه یاد گرفته ببیند. و از پس دیدن او چه چیزها که رو نمیشود: نمه اشکی که در سکوت بر گونهای نشسته، چروکی که پیشانیای را چند لایه کرده، غمِ دختر نوجوانی که دل بهمهر پسر هم کلاسیاش بسته و یا حتا دقت کنید بهنمای طولانی در صبح پایان فیلم که پسر از میان مادربزرگ و پدرش میگذرد و میرود نگاهی بهپنجره میاندازد و بی توجه بهآن دو، دوباره بهاتاق بر میگردد.
نوری بیگله جیلان بهاستناد کارنامهی فیلم سازیاش، فیلمساز تلخی است. اماکاسابا با همه تلخیاش فیلم پُر نوری است: در ناخودآگاهاش ایمانی بهزندگی و جریان حیات موجود است که در سایر فیلمهای جیلان کمتر دیده میشود و این خصیصه بیش از هر چیز حاصل بها دادن بهتصویرهای ذهنی آدمهای کاساباست. تصاویری میان خوابوخیال که درونیات آنها را نمایان میکند و در عین حال بهدقت چنان پرداخت شدهاند که بهدل جریان عادی زندگی مینشینند و مثلاً نمیتوان بهخوبی مشخص کرد در آن صبحِ دلگیر وقتی زن از دیدن پرندهای در پشت پنجره بهستوه میآید و دچار حالتی ناشی از تاثیر در قفس بودن میشود، آنچه میبینیم خواب پسر در آغوش مادر است یا فلاش فوراردی از تصویری که فردای آن شب رخ خواهد داد و همین پادرهوایی و نامشخصی که خوشبختانه هم خُشک است و هم خُنک حسابی بهحالوهوای فیلم میآید. ولی خوب میشود خوشذوقی را هم کنار گذاشت و گفت اینها همه حُقههای تدوین است اما آدم میماند وقتی سقوط مادری بهلاکپشت به پشت رها شدهای کات میشود، فکرش برود پی نمادها یا دلش بسوز برای پسری که تصویر عذاب وجدانش مادری خمیده و دردمند است که در تنهایی و سکوت زجر میکشد؟
ریشه ها
«عزیزم، تو بزرگ شدهای و تغییر کردهای. هر جا بروی دختر پدر و مادرت هستی و بچهی همین ده. میتوانی زبانهای دیگری یاد بگیری و کشورهای دیگر را ببینی، اما زادگاه تو، خاکی که تو را پذیرفت، سقفی که بالای سرت بود، مردمیکه دوستت داشتند، دستهایی که تورا نگه میداشتند و بر سرت دست نوازش میکشیدند؛ نسیم مه تابستانها خنکت میکرد، درختی که بر سرت سایه میانداخت - هر جا که باشی با تو هستند و فراموشت نمیکنند. اینجا سرزمین توست، صورت تو. خیال نکن اگر بهمدرسه بروی از دست آنها راحت میشوی. ریشههایت همین جاست، انتظار تو را میکشد»( با چشمهای غمگین، نوشتهی طاهر بنجلون، ترجمه ی اسدلله امرایی، نشر مروارید) از سه پسر یکی راه خودش را پیدا کرده و کار کرده و درس خوانده و زبانها آموخته و تا آمریکا رفته و دانش اندوخته اما سر آخر بهشهر خودش برگشته و ریشه دوانده. فهمیده که هر کجا باشد و هرچه کُند فراری از ریشههایش ندارد که اگر دانشی هست باید خرج آبادی شهرش شود و اگر ریشه ای هست باید در سرزمین خود دواند. دومی اما زیاد اهل کاروبار نبوده راه خود رفته و حالا مُرده. دل مادر هنوز داغدار است ولی کسی بهنیکی از او یاد نمیکند چرا که نکوشیده آنی باشد که میتواند. سهمش را از زندگی نگرفته و زندگی هم او را از خودش گرفته . سومین پسر حالا در برزخ تصمیمی اساسی در زندگیاش قرار دارد: چه برود و چه بماند زندگیاش نتیجهای جز آنچه بر سر پدر و برادرهایش آمده ندارد: از سوی بهبرادرش خُرده میگیرد که زندگیاش را بهباد داده و از سوی زندگی پدرش را میبیند که حتا وقتی بهاسارت رفته و برای سرزمینی که چیزی بهاو نداده جنگیده باز هم بهوطنش بازگشته و ادامه داده تا بهاین حالِ آگاهی بهزوالِ قبل از مرگ افتاده. این ریشه در خاکی عذابش میدهد و از سویی هم میداند نه مَرد ماندن است و نه جَنم دل کندن و رفتن دارد. پس نق میزند. حرف دلش را روی دیگران خالی میکند اما خوب میداند که حتا اگر بهآنجا برسد که بتواند برود، دلکَندن سخت است و راه بیاُفقی در پیش دارد. کاسابابیهیچ تاکیدِ آزار دهندهای نوستالژی خاک دارد و غمِ خوشِ ماندن و تن دادن بهاوضاع با همه سختیهایش و در تمام این احوال نمیشود پسر کوچک خانواده را از نظر دور داشت که هنوز نمیداند دنیا و زندگی در شهری کوچک چه دوراهی هولناکی پیش رویش خواهد نهاد. تصاویر پایانی فیلم با بهت پسر بزرگتر از وابستگیاش بهخاکش همراه است و بعد پسرش را میبینیم که برای خوابیدن بهاتاقی میرود و در را پشت سرش میبندد و گویی خودش را از چهار مردی که پیش از او راهی را در پیش گرفتهاند جدا میسازد. شاید راه او راهی بیپایان و سرد و خالی از آغوش مادر و عزیزان نباشد. شاید شبیه بهجویباری باشد که رویای دختر را شکل میدهد : پدر بزرگ گویی مُرده و عمویش لای درختها گُم میشود اما چیزی در زلال آب قابل لمس است مثل حس مطبوعی که بهپسر برفی در دلش جریان دارد.
کیفیت: حتما ببینید