تحقیر/ بری لوینسون/ 2014 :
سینماقصر:کمدی فلاکت. اقتباسی هوشمندانه. بازیهای دیدنی
کیفیت:حتما ببینید
تحقیر/ بری لوینسون/ 2014 :
سینماقصر:کمدی فلاکت. اقتباسی هوشمندانه. بازیهای دیدنی
کیفیت:حتما ببینید
شما جک را نمیشناسید/ بری لوینسون/ 2010:
«پزشکان همواره نقش خدا را بازی میکنند»
انسانی عاجز از زندگی میخواهد بمیرد. این خواست قلبی اوست، دیگر تحمل زندگی کردن را ندارد. آیا او حق دارد به زندگی خود پایان دهد، یا آن چنان که بیاختیارِ خود، پای به این کرهی خاکی گذاشته است باید بدون اختیار خود طعم مرگ را بچشد؟ آیا خودکشی دخالت در کار خداست؟ و اگر نه، امری اخلاقی محسوب میشود؟ فارق از این آیا کسی حق دارد به خودکشی کس دیگری کمک کند؟
شما جک را نمی شناسید شاید فیلمی معمولی باشد با مضمونی تکراری که از هر فرصتی برای تحریک احساسات بینندهاش استفاده میکند اما سوالات فوق را خیلی بهتر از فیلمی مثل دریای درون(آلخاندرو آمنابار-2004) جا میاندازد و از آن مهمتر فیلمی صادقانه است دربارهی رفتاری صادقانه. جک کوورکین استدلال میکند که اگر بیماری از دکترش خواست او را از زندگی نکبتبارش رها کند، دکتر نه تنها حق دارد این کار را برای او انجام دهد بلکه این وظیفهی هر دکتری است که در چنین موقعیتهایی بیشترین کمک را به بیمارش بکند. مسئلهی اخلاقی و دینی پیش آمده در فیلم به شکل یک فعالیت حقوق بشری و مبارزهای برای کسب حقوق اولیهی انسانی تصویر شده است و فیلم از جک انسانی، انسان دوست میسازد که میتوان به راحتی با وی همزاد پنداری کرد و هدفاش را درک و به مرور هضم کرد. حتا اگر مثل خیلیها رفتار جک را جنایت بدانیم و جک را یک قاتل. اگر رنج کشیدن در ادیان و آیینها امری تطهیرکننده شمرده میشود و آدمی حق ندارد نسبت به دلیل آن شکایتی از خود بروز دهد، جک دلیلی نمیبیند تمام آدمها مثل هم بیندیشند و تا پایان عمر حقیقیشان زجر بکشند. حرکت جک نه تنها حرکتی ضدـاجتماعی بلکه ضدـدینی محسوب میشود و طبیعی است که با مخالفت و واکنش تودهی مردم مواجه شود. با این حال و همانطور که مفهوم کنایی عنوان فیلم به آن اشاره دارد ما جک را نمیشناسیم. ارادهاش راسختر از آن است که بتوان با زندانی کردناش و یا به دادگاه کشاندناش او را از اَعمال به زعم خود انسانیاش بازداشت. به نظر میرسد اگر جک آن تصمیم مخاطرهآمیز را برای قاتل جلوه دادن خود بروز نمیداد، تا افکار عمومی را به مرحلهای برساند تا عقاید خودشان را دربارهی چنین مسئلهای یک کاسه کنند و تصمیم نهایی را بگیرند، قانون به هیچ وجه این قدرت را نداشت تا جلوی کار او را بگیرد. و تعداد بیمارانی که تحت نظر جک خودکشی کرده بودند خیلی بیشتر از 133 نفر کنونی بود.
نقطه ضعف اصلی شما جک را نمیشناسید معلق بودن فیلم میان داستانی انسانشناسانه و فلسفی و درامی دادگاهی است و بری لیونسون نتوانسته است میان این دو توازنی دلچسب برقرار کند. نقطه اتکای اصلی فیلم هم برای نجات از این شکاف عمیق شخصیت جک است که اگر فیلم را به شکل یک سریال در میآمد هم کششاش را داشت تا بیشتر به او نزدیک شویم و از تماشای سکنات و شنیدن حرف و غرغرهایش لذت ببریم. جک تنهاست و به این تنهایی انس دارد. خود رأی است. شیوهی زندگی خودش را دارد، برنامه غذایی خودش و حتا خدای خودش را. از سوی دیگر جک یک هنرمند است. و کابوسها و ناملایمات روانی خویش را در قالب نقاشیِ رنگ روغن عرضه میکند. همه چیز محیای بازیگری تمامیتخواه است تا روح و روان جک را از آن خود کند و آل پاچینو زیرکتر از این حرفهاست که بگذارد چنین نقشی از دستاش در برود. مثل همیشه آل چنان در نقش فرو رفته بود که وقتی برای اولینبار تصاویر این فیلم منتشر شد طرفداراناش فکر کردند مگر بازیگر محبوبشان به یکباره چقدر میتواند پیر و فرتوت شده باشد. کافی است به دوچرخهسواری با آن لباسها و کلاه کیس، که برای به سخره گرفتن دادگاه پوشیده، و لذتی که در بندبند وجودش است دقت کنید تا دستتان بیاید پاچینو با بازی در این نقش چه عشقی کرده و برای چند سال انرژی جمع کرده است. هیچکس فکرش را نمیکرد پاچینو بعد از دو فیلم تقریباً افتضاح88 دقیقه وقتل عادلانه چنین بازگشت شکوهمندی داشته باشد و با شایستگی جایزه ی اِمی را برای بهترین بازیگر مرد نقش اصلی در یک مینیسریال یا فیلم تلویزیونی دریافت کرد. فیلم همچنین چند تا بازیگر پا به سن گذاشتهی دیگر هم دارد که تماشای بازیشان خالی از لطف نیست. مثل بریندا واکارو که بعید میدانم او را از کابوی نیمه شب به یاد داشته باشید.
کیفیت: حتما ببینید