مادر بودن
سریالِ چیزهای بهتر (Better Things) که فصل اول آن در حال پخش است را پاملا ادلون همراه با همکار قدیمیاش لویی سی.کی ساخته و خودش هم نقش اصلیاش را بازی میکند. اگر ادلون را بهیاد نمیآورید، او همان زن پُرشَروشورِ سریالِ کالیفرنیایی زیستن (Californication) است. یا جلوتر، همان معشوقِ دستنیافتنیِ لویی در سریالِ لویی (Louie)، که حالا در چیزهای بهتر، نقش سَم فاکس را بازی میکند: زنی میانسال و بازیگری درجه دو که به تازگی از همسرش جدا شده و مسئولیت نگهداری از سه دخترش را به عهده دارد.
زندگی روزانهی سَم به یک کابوس شبیه است: سروسامان دادن به اوضاع خانه در غیاب مردِخانه؛ رسیدگی به مدرسه و تحصیل و فعالیتهای جانبیِ دخترها؛ کار کردن به عنوان بازیگر و همزمان پرستاری نامحسوس از مادر پیرش که در همسایگی آنها زندگی میکند. اطرافیان سَم فکر میکنند او بهمرور خود و زنانگیاش را فراموش کرده و در حال تبدیلشدن به وسیلهای برای سرویسدادن به دیگران است، اما در درون سَم، ماهیتی در حال تبلور است که زندگی او را غرق در لذتی عمیق میکند.
آنچه شخصیت سَم را برجسته کرده، حضور مادرانهی او در تمامی موقعیتهاست: صبور، راهگشا و امید بخش. تنها مرجع قابل اتکا که همه به سویش کشیده میشود تا آرامش را همچون آغوشی پُر مهر تجربه کنند. بااینحال سَم شمایلِ قدیسگونهی یک مادر نیست. زنیست با همهی ضعفها، کمبودها و نیازهای عاطفی و جسمیاش که مادر بودن تمامی آنها را محدود میکند. چیزهای بهتر درست همینجا از سریالی معمولی پا را فراتر میگذارد. درست در لحظاتی که با ادراک سَم به عنوان یک مادر همراه میشویم تا به درک دیریابی که از زیستن در موقعیتی کابوسوار تجربه میکند، نفوذ کنیم. تجربیاتی که او را از میل به پیشرفت بهعنوان یک هنرمند بینیاز و در عوض مشتاق همزیستی با انسانهایی میکند که برایشان مادری میکند.
اما بر خلاف سَم که در کابوس زندگی میکند، ماگدا در فیلم مامان(Ma Ma-2015) زندگی در رویا را تجربه میکند. زنی (با بازی پنهلوپه کروز) که میفهمد به دلیل سرطان یک سال بیشتر زنده نیست و حالا میخواهد با بهدنیاآوردنِ یک دختر، بهترین هدیه را برای پسر و همسرش باقی بگذارد.
اوضاع زندگی ماگدا و سَم شبیه به هم است. هر دو زنانی میانسال و در آستانهی فصل سردشان هستند. هر دو توسط همسرانشان رها شدهاند و بهتنهایی مسئولیت بزرگکردن بچههایشان را به دوش میکشند. و هر دو پذیرفتهاند بهجای فرار از این موقعیت، سَرسختانه با آن مواجه شوند. اما مسیری که این دو طی میکنند به کلی متفاوت است. بَرخلاف سَم که تصمیم گرفته در برخورد با اتفاقاتِ خارج از اراده و میلاش، با بیرحمیِ زندگی کنار بیاید و مشقاتش را تحمل کند، ماگدا گویی با پیشرفت بیماریاش به رویای گرم و پُرنور پا میگذارد. غوطهور در زیباییِ دنیایی که همهچیز مطابق خواست و میل او پیش میرود. به بیان دیگر، به هرمیزان که سَم در زمان حال زندگی میکند، ماگدا در مقابل به زیستن در آینده مشغول است. اما عجیب اینجاست که هر دو در راهوروشی که در پیش گرفتهاند پیروزند و موفق میشوند تجربهی همزمانیِ زنانگی و مادرانگی را به روش خاص خود برای ما قابل باور کنند. زندگی به آنها آموخته و آنها نیز سخاوتمندانه به ما میآموزند چطور میتوان درگیرِ نامهربانی دنیا نشد و رویارویی با مرگ( / سختیهای دنیا) را با زایش یا نگهداری از موجودی دیگر پاس داشت.
ماگدا و سَم، مسیری را به ما نشان میدهند که در حالت عادی، تنها به ناهمواریهایش چشم میدوزیم و از درک زیباییهای آن عاجزیم. همهی ما، برای درک این زیباییها، نیازمند موجودی ایثارگریم تا چون شمعی بسوزد و تاریکی راه را برایمان روشن سازند. سَم با پذیرش کابوس و ماگدا با پذیرش رویا، راهورسم زندگیشان را پیش رویمان قرار دادهاند تا بفهمیم بهترین حس در این دنیا "مادر بودن" است.
چاپ شده در روزنامهی "هفت صبح" یازدهم آبانِ نود و پنج.